نداشت

ساخت وبلاگ
بالای شهر آمد و باز اشتباه کردابری که رنگ باور ما را سیاه کردجا مانده بود و قافله‌‌اش را نمی‌شناختبارید و سیل خرمن ما را تباه کردصد کوپه درد ریخت قطار حیات مابا هر توقفی که در این ایستگاه کرد مشغول بود مثل همیشه خدا و دستدر دست خود گذاشت فقط هی نگاه کردیکباره آمدیم به خود ابر رفته بودمانند تیترهای فراری که شاه کردابلیس ماند و آدم و یک انتخاب سختآدم همیشه آخر سر اشتباه کرد...(علی نادری بِنی) نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 11:21

به‌ جای آب بر این تشنگان فشنگ نریزنمک به زخم ترک‌خوردگان جنگ نریزبه بیخ سبزی سرو شمال ارّه نزن به روی خشکی سِدر جنوب رنگ نریز تمام تشنه‌لبان اسم اعظم‌اند اینجا وان‌یکاد به چشمان شور تنگ نریزبیا و از وسط خانه‌های سیمانی برای اصل بقا نقشه با کلنگ نریزپیاده تا عتبات این دو زائر تشنهنمی‌رسند به‌ هم... توی جاده سنگ نریز اراده کرده خدا روزه‌ی سکوت کندتو را به جان خدا! تیر در تفنگ نریر...(علی نادری بِنی) نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 11:21

در این کسادی خوبی در این رواجی شربه غیر گریه و حسرت چه مانده است دگر؟چه مانده است به جز یک جهان شکایت و دردمیان قصه‌ی حوّا و آدم و... دلبر؟که در غروب نفس‌گیر جاده‌های زمانزنی نشسته به پشت کلون بسته‌ی درهوای مصر پس و بوی پیرهن، پارهنشانه‌ای نرسید از پسر برای پدرتمام سهم تو را موریانه‌ها خوردندکه قی کنند به نقش زنانه‌ات دخترمن از تو هم به خودت کشته‌مرده‌تر شده‌امبه استعاره نگو هی از این هوس بگذرکه غیر شوق تو چیزی نمانده است بیاسری بریده بگیر و دلی شکسته ببر(علی نادری بِنی) نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 11:21

باور نمی‌کنم ز تعاریف چون منی
سنگ از دلت درآری و آیینه بشکنی

آیینه بشکنی و بگیری عزا که آی...
...تصویر کوچ‌کرده سزاوار ماندنی

ای زخمی نگاه تو آیینه‌های شب
ما را به روزگار سیاهی نیفکنی؟

«حُبّ الوطن» نشانه‌ی ایمان و عشق بود
بی‌عشق تو چه حبّ و چه دین و چه میهنی؟

می‌میرم ار حلول کند خاطرات تو
در روح لاله‌ای که جدا شد ز لادنی

بعد از تو شاید این دل و دیوانه‌خانه‌ها
بعد از تو -عشق من- چه حیاتی؟ چه مردنی؟

(علی نادری بِنی)

نداشت...
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:34

بچه که بودیم می‌گفتند وقتی که سال تحویل می‌شود یک گاوی هست که کره‌ی زمین را از روی این شاخش می‌اندازد روی آن شاخش و برای همین آینه را می‌خواباندیم روی سفره‌ی هفت‌سین و یک تخم مرغ می‌گذاشتیم رویش و زل می‌زدیم به آن تا ببینیم موقع تحویل سال تکان می‌خور نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:34

آمد از گنبد کیان نوروزداد بر خاک مرده جان نوروز کرد با مقدم خجسته‌ی خویشهمه آفاق چون جنان نوروز داد با آب و با هوای بهارآب و تابی به خاکدان نوروز با نشاط است دست در آغوشبا سرور است توامان نوروز کرد سرسبزمان به سرسبزیباد سرسبز در جهان نوروز طالب و خوا نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:34

در ادامه‌ی پژوهشم در مورد «میرزا حبیب»، به مقاله‌ای از یک استاد دانشگاه مرمره برخوردم که حاوی نکات جالبی است:  ■ تاریخ درگذشت مورد مناقشه‌ی او (۱۳۰۹ ه.ق.) را حل کرده است. بعضی منابع حتی ۱۳۱۵ ه..ق. را هم گزارش کرده‌اند. اما در این مقاله گفته شده است که یک ماه و نیم پس از مرگش که در ماه مه ۱۸۹۳ بوده، همسرش برای سر و سامان دادن به دو پسر خردسالشان اقدام به فروش ماترک میرزا حبیب می‌کند. «حبیب افندی فرزند اسدالله فرزند عبدالله از وزارت معارف {= شاغل در آموزش و پرورش} در ماه مه ۱۳۰۹ {ه.ق.}/۱۳ مه۱۸۹۳ در محله‌ی دفتردار ابوالفضل واقع در گالاتای توپخانه، در حالی‌که آرام بود درگذشت. وارثان وی عبارتند از:- اقبال خانم (İkbal Hanım)، همسر- محمد کمال بیگ (Mehmed Kemal Bey)، پسر بزرگ- محمد جمال بیگ (Mehmed Cemal Bey)، پسر وسطی (۱۴ ساله) و- و احمد جلال بیگ (Ahmed Celal Bey)، پسر کوچک (۹ ساله).»■ برای اولین بار (تا جایی که من پژوهش کرده‌ام) محل زندگی او را نشان داده است (دایره‌ی فرضی عکسی در کانال تلگرام):«خانه‌ای مجلل در منطقه‌ی توپ‌خانه‌ی (Tophane) استانبول؛ خانه‌ی شماره ۲۹ در محله‌ی دفتردار ابوالفضل (Defterdar Ebu'l-fazl)، محل اقامت میرزاحبیب است.[ از روی اسناد آرشیو نخست‌وزیری عثمانی (Başbakanlık Osmanlı Arşivi)، به تاریخ ۲۸ شوال ۱۳۱۰/ ۱۵ مه ۱۸۹۳].» ■ آخر مقاله، سیاهه‌ای بلند از اقلام به فروش رفته در بازار عتیقه‌فروشی استانبول (Bezzazistân atik’te) وجود دارد. مثلا:- دیوان امیرخسرو دهلوی (۱۵۰۰ غروش)- قرآن به خط یاقوتی (۳۹۵ غروش) - دیوان حافظ و بوستان (هرکدام ۲۰۰ غروش)- دیوان جامی (۹۵ غروش)- کشکول شیخ بهایی (۱۰ غروش)- چکمه‌های میرزا (۶۶ غروش) برای مقایسه‌، قیمت‌ روی جلد کتاب خودش (غرائب عوائد ملل) که قبلا در موردش نوشته‌ام، ۸ غروش بود که معادل ۳۰۰۰ دینار قاجاری و ۱/۵ روپیه‌ی هند آن زمان است.■ منبع:Digiroglu, F. (2017). A Persian Intellectual in the 19th Century Ottoman Capital: Mirza Habib Isfahani and His Tereke. The Joual of Ottoman Studies (49), pp. 293-341. نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 96 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:54

مثل «یکی نبود» و «یکی بود» در متلپیچیده شد کلاف تو ای عشق در ازل شیطان فرشته بود و خدا عشق تام بودآدم رسید و عشق به اکراه شد بدل آدم رسید بر سر حوّا که تا کند«تنها زن نمونه‌ی خوشبخت» را مثل! شاید که خواست گندم و سیب و هبوط همتوجیه شکل مساله باشد نه راه حل حالا میان ما و شما غم نشسته استدر مرز بین زندگی و مرگِ محتمل غم را بزن کنار و تو لب تر بکن که مناز چشم‌ها بگویم و از آن لب و بغل فردا وگرنه سرخَطِ اخبار می‌شود:عشق انتحار سرخ غزل بود با غزل! (علی نادری بِنی) نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 51 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:54

سخت است وانمود کنم هیچ چیز خاصبین من و تو نیست همین و سپس خلاص... یا هم‌چنان که دل‌خورم از خاطرت، دهمجایی برای عشق تو این گوشه اختصاص از چشم فتنه‌خیز تو در آخرالزمانمعلوم شد عوامِ تو بودن به از خواص دیگر کجای قصّه‌ی این دل شنیدنی استوقتی به جرم عاطفه پس می‌دهد تقاص؟ پا می‌زنم به صندلی‌ام هر طلوع صبح تقصیر این دل است که گفتش فقط قصاص من خسته‌ام شبیه فسیلی که سال‌هاافتاده است کنج اتاق زمین‌شناس... (علی نادری بِنی) نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 49 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:54

زلفت به باد داده اصول حجاب راچشم و لبت گرفته ز من خورد و خواب را هر شب تمام عقربه‌ها ساکتند و منساکت نشسته‌ام که ببینم شتاب را من با گناهِ طعم لبانت بهشت رااین‌جا چشیده‌ام... چه نیازی ثواب را؟! «جغرافیای کوچک من*»! با تو خوانده‌امتاریخ نانوشته‌ی هر انقلاب را پایی که فکر رفتن و پایی که مانده استدیوانه کرده‌ است ایاب ‌و ‌ذهاب را با ترس رفتنت دل من رنده می‌شودلختی بمان که رنده کنی اضطراب را دستی برای بدرقه خوددار می‌شوددیگر شکنجه‌گر تو نیاور طناب را... * داخل گیومه از علیرضا بدیع است. (علی نادری بِنی) نداشت...ادامه مطلب
ما را در سایت نداشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekbeni بازدید : 51 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:54